از پرده برون آمد، ساقی، قدحی در دست هم پردهٔ ما بدرید، هم توبهٔ ما بشکست عراقي |
آنکه هلاک من هَمی، خواهد و من سلامتش
هر چه کند زِ شاهدی، کَس نکند ملامتش
میوه نمی دهد به کَس، باغ تَفَرُّج است و بَس
جز به نظر نمی رسد، سیب درختِ قامتش
داروی دِل نمی کنم، کان که مریض عشق شد
هیچ دوا نیاورد، باز به استقامتش
هر که فدا نمی کند، دنیی و دین و مال و سَر
گو غم نیکوان مَخور، تا نخوری ندامتش
جنگ نمی کنم اگر، دست به تیغ می برد
بلکه به خون مطالبت، هم نکنم قیامتش
کاش که در قیامتش، بار دگر بدیدمی
کان چه گناه او بود، من بِکِشم غرامتش
هر که هوا گرفت و رفت از پی آرزوی دل
گوش مَدار سعدیا، بر خبرِ سلامتش
(سعدی)
در همایون
برای کمانچه و ویلون
در رویاهایم آرزوی شیرین شبی تا صبح در کنار شیخ اجل سعدی شیراز
عشق بازی من است و زلف تار
مست از لذت مضراب و جامه دران...